من گرفتار و تو در بند رضای دگران
من ز درد تو هلاک و تو دوای دگران

گنج حسن دگران را چه کنم بی‌رخ تو؟
من برای تو خرابم، تو برای دگران

خلوت وصل تو جای دگرانست، دریغ
کاش بودم من دل‌خسته به جای دگران

پیش ازین بود هوای دگران در سر من
خاک کویت ز سرم برد هوای دگران

پا ز سر کردم و سوی تو هنوزم ره نیست
وه! که آرد سر من رشک به پای دگران

گفتی امروز بلای دگران خواهم شد
روزی من شود ای کاش، بلای دگران

دل غمگین هلالی به جفای تو خوش‌ست
ای جفاهای تو خوشتر ز وفای دگران


هلالی جغتایی